Instagram

سه‌شنبه، فروردین ۱۳

شیارهای اندوه و خوشبختی ِ همزمان.


کریستالم را می گیرم توی دستم. ایستاده ام جلوی تخت. روبرویم مجتباست که لم داده توی تخت و انیمه ی ژاپنی می بیند. 
کریستال را می چسبانم به چشمم و مجتبا می شود صد تا. صد دانه بیشتر خوشبخت می شوم. قربان صدقه ی لبخند ِ کجش 
می روم که از خلال لایه های کریستال رسیده به من. توی دلم. 
تکیه می دهم به دیوار و بالاترین، بالا و پایین می کنم. سی ان ان می خوانم و بی بی سی. جهان لاشه است. در فیس بوک کسی 
مسیج می دهد. کریستال را هی می گیرم میان مشت هام و سردی اش آرامشم می دهد.هدفون توی گوشهاش است. اذیتش می کنم. 
ادای حرف زدن در می آورم. می خندد. هدفون را بر می دارد . بهش می گویم :" یه صفحه هست تو فیس بوک خوشت میاد. چیزی مثل ِ نقد قرآن ولی نه به اون افراطی.مضمونش تو همون مایه هاس." چند ثانیه ای ساکت است و بعد می پرسد اسم صفحه چیست. همیشه Delay دارد. همیشه. خیلی وقت ها حرصم داده سر ِ این دیر جواب دادن هاش. جوابش را می دهم . بعد خم می شوم روی صفحه ی لپتاپش ببینم صفحه را پیدا کرد یا نه. فکر می کند آمده ام فضولی. می خندد. من هم می خندم. 
در بازوی دست راستش ، لخته ی خونی نشسته است. از دیروز ، در جهنم ِ فکری ام. دلم می خواهد روزهای بیماری زود تمام شوند. دلم می خواهد بیمارستانی اختراع شود که دردها را ، بیماری ها را ، ترنسفر کند توی تن ِ داوطلب ها. دلم می خواهد والنتیر ِ دردهایش شوم .. لخته ی خونش Send  شود تا من و او ، مثل ِ همیشه ، حتی همین الان ِ بیماری ، بخندد. 

صفحه را می آیم پایین. راهپیمایی دگرباش ها بوده در ترکیه. این پسره را می شناسم. همینی که وسط راهپیمایی است. توی لیست فیس بوکم است. پسر همجنس گرایی که از آنور ِ دنیا ، خیلی الکی و بیخودی کانکت شده به صفحه ی من. آرش ِ چی چی .. نمی دانم. کامبیز.نون نوشته علت شکست یک ازدواج ، نبود ِ عشق نیست نبودِ رفاقت است. لایکش زده ام. بر می گردم سر وقت ِ کریستالم .. و صد مجتبا را چک می کنم. انگار که برجک ِ نگهبانی ام. انگار که احساس امنیت ِ رفته ، کمی ، به جانم بر گردد از تکرار صورتش در شیشه ی تراش خورده ی کریستال.. کاش شنبه بیاید، جواب آزمایشش را گرفته باشم..دارو بخورد.. همه چیز برگردد به حالت ِ نرمال.. شب ها برگردم طرف ِ همیشگی تخت که سرم را گذاشته باشم روی دست راستش و خوابیده باشم.. که دست ِ راستش لخته ی خون نداشته باشد و درد نکند.. 

به گمانم باید بخوابم.  





هیچ نظری موجود نیست: